ماهی سیاه کوچولو

دایی بزرگه به خاله نارنج میگه ماهی سیاه کوچولو.

من کتاب ماهی سیاه کوچولو رو خوندم. قصه ی کودکی های مامانمه .

مامانم میگه  وقتی کوچیک بوده این کتابو دایی بزرگه بهش داده.ماهی سیاه کوچولو می خواد بره دنیا رو ببینه. خسته شده از بس تو ی آبگیر کوچیک مونده .

حالا خاله جون تو هم برو دنیا رو ببین ولی قول بده برای ما هم تعریف کنی.شاید یک روز هم ما ماهی سیاه کوچولو بشیم.

نظرات 13 + ارسال نظر
لادن پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ب.ظ http://babune.javanblog.com

سلام دوست خوبم.وبلاگ خیلی قشنگی دارید.خوشحال میشم اگه مایلید با هم تبادل لینک داشته باشیم. من رو میتونید به اسم بابونه لینک کنید و بهم خبر بدین که شما رو به چه اسمی لینک کنم

Roozbeh پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:44 ب.ظ http://www.birjandnews.com

اولین پایگاه خبری استان خراسان جنوبی
http://www.birjandnews.com

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:09 ب.ظ

تو نمی تونی یک ماهی سیاه کوچولو باشی اما شک نکن که یک سیب کوچولو ناز هستی که یک روز بزرگترین کاشف یزرگترین مسائل خواهد شد و وقتی خاله از دنیاهای دیگه واست تعریف کرد یه روزی خودت می ری و همشونو می بینی و واسه بقیه هم تعریف می کنی ، مطمئن باش ;)

ممنونم....شما خودتونو معرفی نمی کنین؟

دایی بزرگه جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ق.ظ http://npk.pesianblog.ir

سلام هلیا-خوشحالم که اینقد مهم شدم که تو مطالبت از منم حرف میزنی-ماهی سیاه کوچولو نه برای بچه ها که برای بزرگترها هم پیام دارد -پیام رفتن :حرکت کردن -وپویایی -اخرش پیام خیلی خوبی داردمرگ یکوقتی بسراغ آدمها می آید مهم این است که مرگ من چه تاثیری می تواند در زندگی دیگران داشته باشد.

حمید شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ق.ظ http://rahe-sabz.blogfa.com

گربه ی کوچولو...
شما گربه ها باید برین دنبال غذا.
بعد که ماهی کوچولو هم اومد می تونی اون رو بخوری .یک ماهی سیاه کوچولوی دنیا دیده.دیگه نیازی به دنیا دیدن نداره.همون ماهی رو بخوری کفایت می کنه

باشه دایی

[ بدون نام ] شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:21 ب.ظ

می دونی فقط چون تو گفتی اون کتاب ماهی سیاه کوچولو رو گرفتم سیب کوچولو؟ ;)

مامانی یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:34 ق.ظ

من کتاب ماهی سیاه کوچولو رو خیلی دوست دارم.

[ بدون نام ] یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:54 ب.ظ

ببینم سیب خوشگل تو هم از اون چاقو ها به خاله دادی که بتونه مواظب خودش باشه؟ فکر می کنم بعد از خاله تو اون ماهی قرمز کوچولوهه باشی ;)

حمید سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ http://rahe-sabz.blogfa.com

آره هلیا چاقو رو داد اما تو فرودگاه خالش رو گرفتن.
به جرم حمل سلاح های سرد!!!

دایی بزرگه جمعه 19 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ق.ظ http://rod.blogfa.com

عیدت مبببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببارک دایی !

عید شماهم مبارک دایی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:03 ب.ظ

ببینم سیب کوچولو معلوم هست کجایی؟!
نکنه داری مقدمات سفر رو آماده می کنی !
ماهی قرمز کوچولو ِ متفکر :)

معلوم بود
کارای گذرنامم فقط مونده

آرزو چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ق.ظ

اِهم...
سلام عرض شد ، بنده دنبال یک عدد سیب کوچولو ِ ماهی قرمزی بودم ، اینجاست؟
اومدم بگم من همونم که بدون اسم واست نظر می ذاشتم عزیزم ، قبلاً هم خیلی میومدم اینجا اما یه مدتی ... خب نشد که بیام
بعد بدون اسم واست نظر می ذاشتم ماهی قرمز متفکر ;)
من نوشته هات رو خیلییییییییییییییییییی دوست دارم
یه روزی تو هم نویسنده ی بزرگی می شی مثل مامان (آخه من کتاب های مامان رو هم خوندم ، به کسی نگی آ :) نامه هاش به تو خیلی قشنگ بودن عزیزم)
وای ببین من چقدر حرف زدم!!!
در کل خیلی دوست دارم ، خیلی مواظب خودت باش ، از طرف من هم لپت رو بکش D:
این نظر خیلی خصوصی بود و فقط برای نویسنده وبلاگ ارسال شد ، تاییدش نکنی سیب کوچولو

آرزو جان سلام

با اجازه نظرتون را تایید می کنم.آخه خیلی قشنگ است. ولی من هنوز نفهمیدم شما کی هستین

نارنج شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ب.ظ

من خیلی این لقبو دوست دارم... چون خاطره ی بچه گی هامه . مامان تو این کتابو از دایی بزرگه گرفت و بعد به من داد که بخونمش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد