غافلگیر شدم

پنج شنبه تولدم بود . خاله ها و دایی ها گفتند ما کلاس داریم و نمی تونیم بیاییم .جشن تولدت را جمعه بگیر .

مامانم هم گفت: عیبی نداره .پنج شنبه تولدت را سه نفری جشن می گیریم من و تو وبابا .

قبول کردم .

عصر بابا منو برد تماشای نمایشگاه آبزیان دریای شور.مامان نیامد گفت کار دارم ولی وقتی برگشتی با هم میریم بیرون.من وبابا رفتیم .خیلی قشنگ بود. وقتی برگشتم خونه هوا تاریک شده بود . در خانه را که باز کردم همه ی چراغها خاموش بود . یهو همه با سر و صدا و کیکی که رویش شمع های روشن بود از آشپزخونه اومدن بیرون . من حسابی غافلگیر شدم. قلبم تند تند می زد .امان از دست اینا.

تولد

در ظهر یک شنبه بیست و چهارم تیر ماه در سال هزار و سیصد و هشتاد من به دنیا آمدم. 

یعنی امروز پنجشنبه بیست و چهارم تیر ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه؛من ۹ ساله شدم. 

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

من امروز وقتی شمع ها را فوت کنم برای اونایی که خیلی دوسشون دارم آرزوهای خوب می کنم. 

همه ی شمایی که وبلاگ من را می خوانید دوستون دارم یعنی برایتان آرزوهای خوب می کنم

روز قلم

مامانم امروز به من گفت: روز قلم مبارک! 

پرسیدم برای چی؟

گفت: برای اینکه تو یک نویسنده وبلاگ هستی، پس اهل قلمی!

حالا من هم از اینجا به همه آنهایی که اهل قلمند این روز را تبریک میگویم:

خاله نارنج، دایی حمید، دایی بزرگه، فرزانه، احمد، سینا، آقای بیواره، آقای وضیعی، آقای طلوعی،  دکتر منوری و از همه مهمتر مامانم !!

روز پدر

بابا جون روزت مبارک .