بابای حواس پرت

کلاس زبان داشتم ساعت 5/3عصر. هوا خیلی گرم بود. خیلی زیاد. قرار شد بابا منو ببره . من کیفم را گذاشتم صندلی عقب ماشین و در رابستم تا شیشه آبم را از روی پله بردارم که دیدم ماشین راه افتاد . فکر کردم بابا می خواد دور بزنه. اما نه !بابا رفت من کمی دم در ایستادم . بعد زنگ خونه را زدم و به مامان گفتم که بابا رفته و من جا موندم . مامان گفت :امکان نداره بابا حتما داره شوخی می کنه .

آخه بابای من کمی شیطونه .

کمی دیگه منتظر شدیم.....نه... بابا نیومد. مامان به بابا زنگ زدوگفت: هلیا کجاست؟

باباگفت: تو ماشینه . ما هم نزدیک کلاسیم.

مامان گفت: هلیا که اینجا پیش منه.

نمی دونم بابا چه جوری از بین راه برگشته اما تا رسید من و مامان می خندیدیم. وقتی هم اومد خودش می خندید و باور نمی کرد که منو جا گذاشته . گفتم که هوا خیلی گرم بود خیلی زیاد .

نظرات 14 + ارسال نظر
سارا جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:56 ب.ظ http://SARA1389.JAVANBLOG.COM


سلام خوبی؟؟ خوشحال میشم به وبم سر بزنی و جواب سوالامو بدی

دایی بزرگه شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ق.ظ http://mahdipor.blogpars.com

سلام .یادت باشه بزرگ که شدی جبران کنی و یکدفعه بابارو جا بذاری!

مامان شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ق.ظ

امان از دست این بابای شیطون

مهتاب شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ق.ظ

سیب کوچولو سلام

اصلا تعجب نکن . مثل اینکه همه باباها این ویژگی رو دارن . منم یه بار جا موندم .تاره تو می رفتی کلاس زبان ولی ما داشتیم می رفتیم مهمونی!!!
فکر کن تا مقصد از توی آیینه یه بارم نگاه نکرده بود که چرا صدایی از من درنمی‌یاد.

بابا شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ب.ظ

معذرت می خوام .حالا بد بود این قدر با مامان خندیدی؟

شهرزاد شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:59 ب.ظ http://shahrzade-ghesegoo.blogfa.com/

اشکال نداره ولی کلی خندیدین ها

نارنج شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ب.ظ

تنها در خانه...!!

دایی بزرگه یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 ب.ظ http://rod.blogfa.com

سلام دایی

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام

شیوا پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:01 ق.ظ http://www.my-smile.blogfa.com

خواستی آپ کن.شکلکا کو؟

دایی بزرگه پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:54 ب.ظ http://mahdipor.blogpars.com

سلام دایی

شیوا جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ق.ظ http://www.my-smile.blogfa.com

کجائیییییییی؟ اااا خب آپ کن.

پونه پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ق.ظ

تاریخ تکرار می شود... از مامانت بپرس تا خاطره ی بامزه ای که در اون مامان من، نقش بابای تو رو بازی کرده، واست تعریف کنه... خدایی اون موقع هم ما خیلی خیلی خندیدیم

زهرا دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:44 ق.ظ

مریم یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:37 ب.ظ http://www.banoyeaban.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد