غافلگیر شدم

پنج شنبه تولدم بود . خاله ها و دایی ها گفتند ما کلاس داریم و نمی تونیم بیاییم .جشن تولدت را جمعه بگیر .

مامانم هم گفت: عیبی نداره .پنج شنبه تولدت را سه نفری جشن می گیریم من و تو وبابا .

قبول کردم .

عصر بابا منو برد تماشای نمایشگاه آبزیان دریای شور.مامان نیامد گفت کار دارم ولی وقتی برگشتی با هم میریم بیرون.من وبابا رفتیم .خیلی قشنگ بود. وقتی برگشتم خونه هوا تاریک شده بود . در خانه را که باز کردم همه ی چراغها خاموش بود . یهو همه با سر و صدا و کیکی که رویش شمع های روشن بود از آشپزخونه اومدن بیرون . من حسابی غافلگیر شدم. قلبم تند تند می زد .امان از دست اینا.

نظرات 6 + ارسال نظر
مامان چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ق.ظ

بابا جی نگران بود که تو نترسی.

دایی بزرگه چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:02 ب.ظ http://rod.blogfa.com

سلام دایی جالب بود

سودابه پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ب.ظ

سلام عزی زکم وب لاگ جالبی داری بهت افتخار میکنم قشنگم و بهترین ۹سالگی دنیا رو برات ارزو دارم.

نارنج جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:56 ب.ظ

از بس که دلت میخواست سورپرایز بشی خاله....ولی یک کم هم از خونه ی تاریک ترسیده بودی..مگه نه؟

شهرزاد شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:00 ب.ظ

سلام منم بودم خیلی خوش گذشت

بابای امررضا سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 ق.ظ http://غع

تولدت مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد