1.بوی خوب غذا وقتی از مدرسه میام خونه
2.وقتی مامانم با من بازی میکنه
3.وقتی با مداد رنگی هایم بازی میکنم
4.وقتی برف می بارد میریم برف بازی وآتش روشن میکنیم
5.من پنجشنبه ها را دوست دارم چون خونه مادر بزرگم شلوغ و شاده
6.هرروز سر زدن به وبلاگ مورد علاقه ام
7.دیدن کارتون اسمارفها بهد از 10 بار دیدن
8.خواندن کتاب پیرزنی در چرخ و فلک و جودی و استنیک در جزیره گنج بعد از هزار بار خوندن
9.قرار گذاشتن با گروهم
10.شب چله و کرسی گذاشتن
شبی مرد در خواب میبیند در دنیای فرشته هاست همه فرشته ها مشغول کارند
از فرشته ای می پرسد شما چه کار میکنید فرشته گفت: در این بخش ما نامه های مردم را می خوانیم و به بالا میفرستیم .
مرد کمی جلو تر رفت از فرشته ای پرسید :شما در این قسمت چه کار میکنید؟فرشته پاسخ داد ما در این قسمت به نامه های مردم جواب میدیم
مرد جلوتر که رفت دید فرشته ای بیکار نشسته از او پرسید شما در این قسمت چه کار میکنید و چرا بیکارید .فرشته گفت:ما در این قسمت منتظر جواب مردم به نامه هایی هستیم که ما برای آنها میفرستیم اما کسی نیست که به نامه های ما پاسخ دهد. مرد گفت :مردم باید چی کار کنند؟
فرشته گفت:کافیست بگویند خدایا سپاس گزارم
خدایا سپاس گزارم
با این که بهاره اما تعطیلات تابستانی من از امروز شروع شد . هورااااااااااااااااا
امتحانات تمام شد. تمام تمام
به قول مامان دیگه از فردا؛صبح برای من از ساعت ۷ شروع نمی شه. می خوابم تا ظهررررررررررررررررررررر
این روزها هوای مشهد بارانی است.باران زیاد می بارد.
جایی خواندم :
باران رحمت خدا همیشه می بارد.تقصیر ماست که کاسه هایمان را برعکس گرفتیم.
عروسک های دوست داشتنی دوباره عید ما را پر از شادی کردند.
آقای طهماسب،آقای جبلی ممنونیم
اسامی برترینهای جشنواره ملی کتاب سال کودک و نوجوان
داستان تالیفی کودک
لوح تقدیر به همراه جایزه به کتاب "کاش بادبادک بودم" از انتشارات بنیاد پژوهشهای اسلامی، به خاطر مضمون ضد جنگ و اشاره به صلح طلبی با نگاهی کودکانه و صمیمی، به ژیلا پور کیانی تعلق گرفت.
مامانم خیلی به سنتها احترام می گذارد. مثلا به من یک قل دوقل یاد داده البته هنوز درست و حسابی یاد نگرفتم.
توی حیاط خونه بابا جی خط کشیده به من خط بازی یا لی لی یاد داده .
تابستون کلی سعی کرد تا من طناب بازی یادبگیرم .
حالا کرسی گذاشته و همه را دعوت کرده خونه مون.
می خواد مثل قدیما پذیرایی کنه، تا من بدونم سالهای پیش شب چله چطور برگزار می شد.
به قول خودش می خواد یک شب ایرانی برگزار کنه.
امان از دست این پدر و مادر های گرفتار
قرار بود امروز برم به جشن تولد یک سالگیه کتابخانه ی ملی کودک و نوجوان...
امان از دست این پدر و مادر های گرفتار
از دوم خرداد تا ۱۱ خرداد امتحان دارم. باز مامانم دلشوره داره.
برای همه اونایی که امتحان دارند آرزوی موفقیت می کنم.
مامان من نان خیلی دوست دارد . بخصوص اگر محلی و خانگی باشد.
تا این که یهو تصمیم گرفت خودش نان بپزد و پخت.جای شما خالی خیلی خوشمزه شده بود. تا وقتی نان می پخت مامان جلوی فر زانو زده بود و منتظر به نان نگاه می کرد ازش عکس گرفتم حیف که اجازه نداد توی وبلاگ بگذارم.
اگه نان می خواهید لطفا توی صف
چهارشنبه سوری امن و شادی را برایتان آرزو می کنم.
مواظب خودتون باشین
ترقه...نه
و اینجا را هم بخوانید
مدادها اول بزرگند بعد کوچیک می شن.
آدم ها اول کوچیکن بعد بزرگ می شن.
همین
۲۹ بهمن برف بارید .چه برفی !! خیلی قشنگ بود.وقتی اعلام شد که شنبه مدارس تعطیلن. با عموها رفتیم برف بازی .تا ساعت ۳ نیمه شب ما بیرون از خونه برف بازی می کردیم .به درختهایی که از سنگینی برف خم شده بودند کمک کردیم من یک درخت کاج را نجات دادم . دستهایم بوی کاج گرفت .بوی خوبی بود . کنار یک درخت شکسته ایستادیم و فاتحه خواندیم . وبازی کردیم خیلی زیاد . از مامان سرمایی من بعید بود این طور توی برف ها می دوید و بازی می کرد.
روز تعطیل هم با دایی حمید و شهرزاد کلی برف بازی کردیم و آدم برفی درست کردیم .دایی حمید آتیش روشن کرد و خیلی خوش گذشت.