چند روزی نیستم.میرم مسافرت
هورا اااااااااااااااااا
بالاخره باران بارید. عطر باران را دوست دارم.صدای باران را دوست دارم.باران را دوست دارم.
من می تونم از طریق اینترنت با خاله نارنج در ارتباط باشم.من خود خاله نارنج، خونه ،اتاق و دانشگاه و خیابونای شهرش را دیدم.یعنی همین طور که با خاله حرف می زنم خاله شهرو نشونم می ده اتاقش را نشون می ده.دیگه این طوری زیاد دلم براش تنگ نمی شه چون فکر می کنم کنارم هستش.
خاله جون دوستت دارم و از صمیم قلب برات آرزوی موفقیت می کنم.
دایی بزرگه به خاله نارنج میگه ماهی سیاه کوچولو.
من کتاب ماهی سیاه کوچولو رو خوندم. قصه ی کودکی های مامانمه .
مامانم میگه وقتی کوچیک بوده این کتابو دایی بزرگه بهش داده.ماهی سیاه کوچولو می خواد بره دنیا رو ببینه. خسته شده از بس تو ی آبگیر کوچیک مونده .
حالا خاله جون تو هم برو دنیا رو ببین ولی قول بده برای ما هم تعریف کنی.شاید یک روز هم ما ماهی سیاه کوچولو بشیم.
خاله نارنج رفت سوئد.
من خیلی گریه کردم حالا خاله جون خوب درس بخون تا زود برگردی.
راستی خاله اون بستن ساک ها و شلوغی اتاقت برای ما شده یک خاطره.
خاله نارنج من به خاطر تو طلوع خورشید را دیدم؛راستی یکی از خودکارهایت را هم پیش من جا گذاشتی.
دوستت دارم خـــــــاله جون