کلاس زبان داشتم ساعت 5/3عصر. هوا خیلی گرم بود. خیلی زیاد. قرار شد بابا منو ببره . من کیفم را گذاشتم صندلی عقب ماشین و در رابستم تا شیشه آبم را از روی پله بردارم که دیدم ماشین راه افتاد . فکر کردم بابا می خواد دور بزنه. اما نه !بابا رفت من کمی دم در ایستادم . بعد زنگ خونه را زدم و به مامان گفتم که بابا رفته و من جا موندم . مامان گفت :امکان نداره بابا حتما داره شوخی می کنه .
آخه بابای من کمی شیطونه .
کمی دیگه منتظر شدیم.....نه... بابا نیومد. مامان به بابا زنگ زدوگفت: هلیا کجاست؟
باباگفت: تو ماشینه . ما هم نزدیک کلاسیم.
مامان گفت: هلیا که اینجا پیش منه.
نمی دونم بابا چه جوری از بین راه برگشته اما تا رسید من و مامان می خندیدیم. وقتی هم اومد خودش می خندید و باور نمی کرد که منو جا گذاشته . گفتم که هوا خیلی گرم بود خیلی زیاد .
سلام خوبی؟؟ خوشحال میشم به وبم سر بزنی و جواب سوالامو بدی
سلام .یادت باشه بزرگ که شدی جبران کنی و یکدفعه بابارو جا بذاری!
امان از دست این بابای شیطون
سیب کوچولو سلام
اصلا تعجب نکن . مثل اینکه همه باباها این ویژگی رو دارن . منم یه بار جا موندم .تاره تو می رفتی کلاس زبان ولی ما داشتیم می رفتیم مهمونی!!!
فکر کن تا مقصد از توی آیینه یه بارم نگاه نکرده بود که چرا صدایی از من درنمییاد.
معذرت می خوام .حالا بد بود این قدر با مامان خندیدی؟
اشکال نداره ولی کلی خندیدین ها
تنها در خانه...!!
سلام دایی
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام
خواستی آپ کن.شکلکا کو؟
سلام دایی
کجائیییییییی؟ اااا خب آپ کن.
تاریخ تکرار می شود... از مامانت بپرس تا خاطره ی بامزه ای که در اون مامان من، نقش بابای تو رو بازی کرده، واست تعریف کنه... خدایی اون موقع هم ما خیلی خیلی خندیدیم