عروسک های دوست داشتنی دوباره عید ما را پر از شادی کردند.
آقای طهماسب،آقای جبلی ممنونیم
ما امسال ماهی نخریدیم چون همه ماهی ها زود می میرند. مگه چه گناهی کردن
برای چی از بچه ها و مامان باباهاشون جداشون می کنین
من امسال تصمیم گرفتم که نقاشی یه ماهی رو بکشم
اینجوری همیشه زنده می مونن
:)
بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذرنگی،
بوی تند ماهیدودی وسط سفرهی نو،
بوی یاس جانماز ترمهی مادربزرگ،
با اینا زمستونو سر میکنم،
با اینا خستهگیمو در میکنم!
شادی شکستن قلک پول،
وحشت کم شدن سکهی عیدی از شمردن زیاد،
بوی اسکناس تانخوردهی لای کتاب،
عیدتان مبارک
اسامی برترینهای جشنواره ملی کتاب سال کودک و نوجوان
داستان تالیفی کودک
لوح تقدیر به همراه جایزه به کتاب "کاش بادبادک بودم" از انتشارات بنیاد پژوهشهای اسلامی، به خاطر مضمون ضد جنگ و اشاره به صلح طلبی با نگاهی کودکانه و صمیمی، به ژیلا پور کیانی تعلق گرفت.
مامانم خیلی به سنتها احترام می گذارد. مثلا به من یک قل دوقل یاد داده البته هنوز درست و حسابی یاد نگرفتم.
توی حیاط خونه بابا جی خط کشیده به من خط بازی یا لی لی یاد داده .
تابستون کلی سعی کرد تا من طناب بازی یادبگیرم .
حالا کرسی گذاشته و همه را دعوت کرده خونه مون.
می خواد مثل قدیما پذیرایی کنه، تا من بدونم سالهای پیش شب چله چطور برگزار می شد.
به قول خودش می خواد یک شب ایرانی برگزار کنه.
سوئدی ها زمستانهای بسیار طولانی و تابستانهای خیلی کوتاه دارند.برای همین ، قدر روزهای آفتابی را می دانند.
روزهای آفتابی همه مردم از خانه بیرون می آیند و شاد و خوشحالند.
دسته عینک مادرم احتیاج به تعمیر داشت.آن را به عینک سازی بردیم وقتی میخواستیم پول بدهیم ، مرد فروشنده با لبخند گفت: وقتی آفتاب این قدر زیبا می درخشد، من نمیتوانم از شما پول بگیرم !!
تعداد زیادی فسیل های مختلف و اسکلت دایناسور و ماموت و اسکلت انسانهای اولیه و انواع پرندگان اولیه و حیوانات قطبی مثل پنگوئن و خرس قطبی و فُک و مراحل فعال شدن کوه آتشفشان در این موزه بود.
و البته دیدن همه اینها در موزه رایگان بود...
وقتی رسیدیم فنلاند ، هوا خیلی خوب بود. پایتخت اینجا هلسینکی است. تمام خیابانهای شهر سنگفرش بود.صنعت فنلاند کشتی سازی است.
وقتی برای دیدن یک کلیسای قدیمی رفته بودیم ، یک عروس و داماد هم برای عقد آمده بودند ! من این جور عروسی را در فیلم ها دیده بودم.برایم جالب بود...
برای رفتن به فنلاند باید با کشتی از روی دریای بالتیک عبور می کردیم. اسم کشتی ما سمفونی بود. این کشتی ۲۰۰ متر طول و ۳۱ متر ارتفاع و ۱۲طبقه داشت. خیابان، فروشگاه و رستوران های مختلفی در آن بود. استخر و زمین بازی،حتی آرایشگاه و عکاسی هم داشت. وقتی در خیابان آنجا راه می رفتیم اصلا نمی فهمیدیم که در کشتی هستیم.
روی دریا که بودیم کشتی های بزرگ دیگری هم بودند که از کشور های مختلفی می آمدند.
اسم محله ی قدیمی شهر Gamla Stan است که در نزدیکی مرکزشهر قرار دارد و ساختمان شهرداری-مجلس و قصر قدیمی و موزه نوبل و خیابان های قدیمی زیبایی آن جا بود.
در ضمن امروز تولد بابا بزرگم هم بود که این جا برایش جشن گرفتیم.
با ماشین سوار کشتی شدیم و به جزیره ekero که شاه سوئد در آن زندگی می کند رفتیم.
جالب بود ما در حیاط کاخ قدم زدیم و از جاهای مختلف دیدن کردیم.
درحالی که شاه در کاخش بود...
من روز ۲۸\۴\۱۳۹۰ به همراه بابا بزرگ ومامان بزرگ و مامانم برای دیدن خاله نارنج به استکهلم آمدیم.
استکهلم در واقع ترکیبی از ۳۳ جزیره است که به وسیله پلهای زیبایی به هم وصل می شوند.
الان هوا خوب است. مثل اول پاییز است . باران می بارد. همه جا سبزو با طراوت است.
آسمانش تمیز است شهر خیلی تمیز است. خیابان ها خلوت است و مردم آرام رانندگی می کنند کسی عجله ندارد. کسی بوق نمی زند.همه به هم لبخند می زنند. آرامش عجیبی هست.
و تنها جایی است که مادر بزرگم موقع رانندگی خاله نارنج دلواپس نیست. جای همه خالی
امروز تولد امام زمان (عج)است.
دیدین همه ی شهر چراغونی و نور افشانیه؟ دیدین همه مردم شیرینی و شکلات پخش می کنند؟ دیدین چه تولد با شکوهیه ؟خدا کنه امام زمان از همه ی ما راضی باشه.
به خدا گفتم : امروز پیامبری از کنار خانه مان رد شد.
امروز انگار اینجا بهشت بود.
خدا به من گفت:کاش می دانستی هر روز پیامبری از کنار خانه تان می گذرد و کاش می دانستی بهشت همان قلب توست.
از کتاب :پیامبری از کنار خانه مان رد شد
نوشته عرفان نظر آهاری